دوست دارم ....
اگه لایق حقیقت نبودم....
اگه خالی شد از تو وجودم....
اگه پا روی عهدم گذاشتم......
ولی دوست که داشتم نداشتم؟....
اگه ادم خوبی نبودم....
اگه یخ زده دستای کبودم....
اگه ابروی عشقو بردم....
ولی چوبشو که خوردم ....
نخوردم؟؟...
اگه لایق حقیقت نبودم....
اگه خالی شد از تو وجودم....
اگه پا روی عهدم گذاشتم......
ولی دوست که داشتم نداشتم؟....
اگه ادم خوبی نبودم....
اگه یخ زده دستای کبودم....
اگه ابروی عشقو بردم....
ولی چوبشو که خوردم ....
نخوردم؟؟...
وقتی فهمید می خومش خندید و رفت
التماس رو تو چشام دید و رفت
با همه خوبی هام اون بی وفا غم رو تو چشام پاشید و رفت
why you leave me alone i dont know but i know one thing i love you for ever........................................................
حرمت چشم ترم آهسته آهسته شکست....
قدر دلم را دلبرم آهسته آهسته شکست...
بس که از دست زمانه تازیانه خوردم...
در دل شب پیکرم آهسته آهسته شکست....
آرزوها داشتم تا در هوایت پر زنم....
از قضا بال و پرم آهسته آهسته شکست...
راه را کج رفته بودم سالیانی بی بلد....
عاقبت دیدم سرم آهسته آهسته شکست....
یک نفر آمد قرارم گرفت
برگ وبار شاخسارم گرفت
چهار فصل من بهار بود حیف
باد پاییزی آمد بهارم گرفت
اعتباری داشتم در پیش عشق
با نگاهی اعتبارم گرفت
عشق یا چیزی شبیه عشق بود
آمدو دارو ندارم گرفت.....
من برگ بود که طوفان گرفت
دبدم که این قصه پایان گرفت
بهار تو آمد دیدار من
آخر مرا از زمستان گرفت
کویر جسمت را به باران زدند
آسمان از عطش جان گرفت
تو می رفتی چشم من به چشمه بود
من خیس بودم که باران گرفت
عجب بارشی بود بر جان من
که چون رودی از عشق جریان گرفت
هوای تو بود و خیال تو بود
که مرا در خیابان گرفت
حقیقت همین است ای نازنین
که چشمه غزل داد و ایمان گرفت
تو و آن کوچه و زمستان سرد
من برگ بودم که باران گرفت.....
کاش هرگز بهت نمی گفتم که دوستت دارم که این طور مرا رها کنی
کاش زمان عقب گرد داشت ولی حالا که تو رهام کردی و از من رو بر می گردونی...
باید تحملش کنم.. اما نمی تونم چرا نمی فهمی؟من دوستت دارم
کاش تو هم مرا دوست داشتی کاش ... اما چه میشه کرد حالا که دوستم نداری؟
دخترک به زور به حرف های دوستش گوش میداد وقتی حرف هایش تمام شد دخترک به طرف پنجره برکشت ارام اشک ریخت.سرویسشان به از جلوی مغازه پسری که قلبش را دزدیده بود گذشت.ناگهان سرویسشان همان جا نگه داشت.پسرک به او نگاه کرد و خندید.و دختر همان لحظه ارام مرد.وقتی دوستش فهمید او مرده به دست او که نگاه کرد دید با تیغ اسم پسرک را روی دستش نوشته.اشک های او به همین خاطر گریه می کرده تا شاید پسرک لحظه اخر به او کمی اهمیت بدهد اما...................